در زمانهٔ ما همهچیز رفتهرفته سطحی و تا حد ابلهانهای ساده میشود. موسیقی که گوش میکنیم از لحاظ ظرافت و هنرمندی حتی به موتزارت و باخ نزدیک هم نیست. فیلمهای جدید با آن همه تکنولوژی به گرد پای فیلمهای سیاه و سفید نمیرسد. این حرفها شاید اغراقآمیز باشد؛ اما در علم این احساس درست است که ترویج آن (science popularization) باعث درک سطحی و اغلب نادرستی از نظریات فیزیک و مفاهیم ژنتیک میشود.
تاریخ هم شوربختانه مستثنی نیست. چه بسیارند کسانی که بر این عقیدهاند که در جریان انقلاب پنجاه و هفت خوشی زیر دل مردم زد و انقلاب کردند. انقلابی که با حمایت همهجانبهٔ قدرتمندان همراه بود. همانها که در گوادلوپ نشستند و گفتند شاه ایران بسیار قدرتمند و خطرناک شده است و بیایید توطئه کنیم و به جایش روحانیت مرتجعی روی کار آوریم تا ایران هیچوقت شکوهمند و کامروا نشود.
در پیروزی انقلاب پنجاه و هفت گروههای زیادی سهم داشتند: چپها، جمهوریخواهان، آزادیخواهان، انواع گروههای مبارز و همچنین اسلامگراهایی که بعدها انقلاب را مصادره کردند. انکارشدنی نیست که مذهب نقشی کلیدی داشت. انقلاب اسیر بنیادگرایی اسلامی شد؛ اما بعد چه؟ در همان سالهای نخست تأسیس جمهوری اسلامی، جنبشهایی شکل گرفت که در تقابل با بنیادگرایی اسلامی حاکم بود. به تدریج نیز این جنبشها از فضای مذهبی فاصلهٔ بیشتری گرفتند.
جنبش سبز در سال هشتاد و هشت همچنان حال و هوای مذهبی داشت. شعارهایی مثل «یاحسین میرحسین» یا «ما اهل کوفه نیستیم، حسین تنها بماند!» و وقایعی که در عاشورای هشتاد و هشت رخ داد، گواه بر این ادعاست. اما اسلامی که در جنبش سبز ارائه شد، با اسلام حکومتی در تضاد کامل بود؛ چهبسا که جدایی دین از حکومت یکی از مهمترین خواستههای معترضان بود.
پس از آن در سالهای نود و شش و نود و هشت، نهتنها اعتراضات سراسری کمترین تأثیرپذیری را از مذهب داشتند که شاهد چرخش خطرناکی به سوی استبداد بودیم. خاطرمان است که شعار غالب آن روزها «رضاشاه روحت شاد» بود. در این هشت سال، یعنی از هشتاد و هشت تا نود و شش چه گذشت؟ به عقیدهٔ من نقش تبلیغات گستردهای که رژیم گذشته را فرشته نشان میداد کلیدی است.
در نهایت وقایعی که سال هزار و چهارصد و یک رخ داد؛ از همه جهت غافلگیرکننده بود. قتل حکومتی مهسا امینی حکم جرقهای در تانکر سوخت را داشت. زمانی که اولین تصاویر از دوربینهای مداربسته و بعد از آن تصویری از خانم امینی در لباس بیمارستان رایج شد. اعتراضات کوچکی شکل گرفت و ناگهان تمام ایران را دگرگون کرد. برای خودم باور کردنی نبود که حتی در شهر کوچک من هم اعتراضی شکل بگیرد.
وجه بسیار مثبت خیزش زن، زندگی، آزادی، شعارهای مترقیانهای از جمله «زن، زندگی، آزادی» بود. یکی از جالبترین شعارها نیز «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر» بود. این خواستهای بود که از دل آزادیخواهی مردم ستمدیده برمیآمد. خیزش زن، زندگی، آزادی نیز همین را میخواست: زن، زندگی و آزادی از دسترفته. مردمی که حتی به شاه هم پشت کردند. بارها شنیدم که میگفتند شعار «رضاشاه روحت شاد» را کسانی به خاطر مصادرهٔ اعتراضات سر میدهند و از مردم خواسته میشد که همراهی نکنند. این شعارها به محاق رفته بود.
اولین ضربه به زن، زندگی، آزادی، اضافهٔ بیریشهٔ «مرد، میهن، آبادی» بود. افزودهای که از قضا از سوی جریان سلطنتطلب و ناسیونال به زن، زندگی، آزادی اضافه شد. دیری نگذشت که موجی از تبلیغات «وکالت میدهم»، جنبش را به حاشیه برده و دو دستگی ایجاد کرد. انگشت اتهام باز به سمت جریان مرتجع و متحجر سلطنتطلب و شخص رضا پهلوی نشانه میرود.
حال پرسش اساسی این است که وظیفهٔ هرکس چیست؟ در برابر دستگاه پروپاگاندایی که با هزینههای هنگفت و داشتن بنگاههای سخنپراکنی و شبکههای ماهوارهای مثل منوتو و ایران اینترنشنال (با بودجهٔ کشورهای خارجی) قصد چپاندن یک بیلیاقت مثل رضا پهلوی را به مردم دارند، آیا کاری جز زمزمههای کوچک ما پایههای این بنای شیطانی را میخراشد؟
پخش اخبار هرروزهٔ جنایات حکومت و هشتگ زدن نهتنها کمکی به بهتر شدن شرایط نمیکند؛ بلکه این یک نوع مبارزهٔ زیر لحافی (اسلکتیویسم) است. این است که به سطحیتر شدن تفکرات دامن میزند. جنایات و ستمی که هرگز عادی نمیشود، دل من را هم میآزارد؛ ولی باید درست مبارزه کرد. به همین دلیل از حاشیهٔ خبرها و هشتگزنیها و شکوه و شکایتها میگذرم و به فاشیسم و استبدادی که در کمین نشسته سنگ میاندازم.
Comments
March 30, 2025 01:47
اول، می خواهم بگویم که از دیدگاه تاریخی بسیار قدردانی می کنم.
همانطور که شما به منافع رسانه ملی اشاره کردید که اغلب توسط منافع خارجی کنترل یا تامین می شود، این موضوع حتی در غرب نیز مطرح است و من فکر می کنم که ارتباط زیادی با محبوبیت ترامپ دارد.
من فقط دوست دارم مردم را ببینم که در صلح با هم کنار بیایند و به جای این همه خونریزی در جهت منافع متقابل ما همکاری کنند.