در نظام سرمایهداری، تولیدِ آرمانی تنها در صورت بهرهگیری تماموقت و بدون مزد از نیروی کار همه انسانها محقق میشود. انسانها بهمثابه یک کالای مصرفی جایگزین یکدیگر میشوند تا تولیدِ آرمانی سرمایهداری همچنان بیهماورد و بیبدیل جریان داشته باشد. همه مردم برای یک شرکت کار میکنند و تمام فعالیتهای آنها محدود میشود به محوطه آن شرکت، که در واقع، زمینی است در ناکجاآباد که از تلفیق بیگاریخانهها و بازار ایجاد شده است و دسترسی به آنجا فقط با محصولات جانبی شرکت میسر است. همه اینها تحت لوای خودمختاری و تمرکززدایی و شاید حتی «دموکراسی مستقیم» صورت میگیرد.
بعضی از مخالفان خوشنیت سرمایهداری اختراع چنین فراوردهای را گام موفق دیگری بهسوی ملکوت بهشت قلمداد میکنند ــ و تنها کاری که مانده حذف سرمایهداری از معادله است. سرود نیلوفرخواران۱.
اولین بار نیست که مخالفان وضع موجود با استناد به فرضها و نتیجهگیریهای نادرست، یوتوپیای دلخواه خودشان را از دل زیرساخت نظم حاکم استخراج کردهاند. برای نمونه، اشتیاق کارل مارکس و آین رند [فیلسوف روسی-آمریکایی] را نسبت به احداث خط راهآهن به یاد بیاورید! ولی ما اعتقاد داریم که فناوریِ زادۀ رقابت سرمایهدارانه، در عمل، با همان منطق و در خدمت همان نظام بهکار گرفته خواهد شد؛ پس اگر ما مخالف چنین نظمی هستیم، از ابزارهای آن هم نباید استفاده کنیم. وقتی از ابزاری استفاده میکنیم، آنهم متعاقباً دارد از ما استفاده میکند.
اکنون به شناسایی ایدئولوژی پسِ پشت فناوری دیجیتال میپردازیم و تلاش میکنیم فرضیههایی درباره نحوۀ تعامل با آن ارائه دهیم.
شبکه بسته میشود
در عصر حاضر، ما غیر از حاکمان، تحت سلطه الگوریتمها هم هستیم، الگوریتمهایی که مرتب تولید میشوند و تعادل و توازن قدرت را به هم میریزند. الگوریتم مهمترین سازوکاری است که ثبات سلسلهمراتب موجود را تضمین میکند. الگوریتم همه حالتهای ممکن را میشناسد و میتواند احتمال وقوع هر حالتی را تعیین کند. آنوقت ما را در مقابل هزاران انتخاب رنگارنگ قرار میدهد که خیال کنیم واقعاً آزادی انتخاب داریم. دنیای دیجیتال زندگی انسان را به شبکهای از الگوریتمهای درهمتنیده تقلیل میدهد ــ انتخاب بین صفرها و یکها؛ جهان تا حد یک بازنمایی محدود میشود، همان بازنمایی دوباره بسط مییابد و کل جهان را در بر میگیرد؛ دیگر چیزی بهنام امر تقلیلناپذیر وجود ندارد. هر چیزی که قابلمحاسبه نباشد، وجود هم ندارد. دنیای دیجیتال در هر وضعیتی، میتواند هزاران گزینه گوناگون خلق کرده و پیش روی ما قرار دهد، اما شرایط انتخاب هر گزینه از پیش تعیین شده است.
رایانه ماشینی است که برای اجرای الگوریتم ساخته شده. این واژه در اصل برای توصیف انسانی بهکار میرفت که دستورها را موبهمو اجرا کند، درست مثل یک ماشین. آلن تورینگ، پدر علوم رایانهای، رایانه دیجیتالی را حاصل بسط معنایی و استعاریشدن غیرشخصیترین شکل کار انسانی میداند: «شاید بتوان ایده پسِ پشت رایانههای دیجیتالی را چنین توضیح داد که این ماشینها چنان طراحی شدهاند که از عهده انجام هر کاری که یک رایانه انسانی میکند بربیایند.» طی این پنجاه سال، ما شاهد وارونگی دوباره و دوباره این استعاره بودهایم. در این مدت، تمایز انسان و ماشین روزبهروز کمتر شده است. تورینگ در ادامه میگوید: «رایانه انسانی طوری طراحی شده که همواره بر اساس قواعد مشخص و ثابتی عمل کند، بدون ذرهای عدول. قرار نیست اختیاری از خودش داشته باشد.»
سپردن کارهای زمانبری چون محاسبات عددی به ماشین نهتنها وقت ما را آزادتر نکرده، بلکه هر روز بیشتر از قبل زندگیمان را درگیر محاسبات کرده است. هدف از توسعه دیجیتال از همان ابتدا یکسانسازی رفتار انسانها و کنترلشان از طریق الگوریتمها بوده است. دنیای دیجیتال با این سرعت رشد، رفتهرفته همه جنبههای زندگیمان را در بر میگیرد. این ما هستیم که باید خود را آنقدر کوچک کنیم تا در معادلات آن جا بگیریم. غرق کامل.
دنیای دیجیتال شکاف ایجاد میکند
در این وضعیت، لیبرالهای خیرخواه ما نگران جوامعی هستند که هنوز بهطور کامل دیجیتالی نشدهاند و میخواهند این مشکل را با ارسال لپتاپهای رایگان به «کشورهای در حال توسعه» و اهدای تبلتهای صد دلاری به دانشآموزان حل کنند. در این تفکر صفرویکی، محرومیت از فناوری دیجیتال یعنی صفر و دسترسی به آن یعنی یک، و چون یک همیشه بهتر از صفر است، دسترسی به فناوری دیجیتال همواره ارجحیت دارد ــ غافل از اینکه این دوگانهگرایی محصول فرایندی است که تنها خروجی آن محرومیت است.
هیچ پروژه یکپارچهسازیای به اندازه سرمایهداری در زندگی مردم نفوذ نکرده است و دنیای دیجیتال بهزودی کل فضای آن را پر خواهد کرد. هنری فورد زمانی در تجمع هوادارانش با ناراحتی اذعان کرد که «قشر فرودست جامعه هنوز به محصولات ما دسترسی ندارد!» آمازون هم دارد تبلتهایش را زیر قیمت بازار میفروشد، اما دستکم اعتراف میکند که این کار نوعی سرمایهگذاری تجاری است. کارگری که به ابزارهای دیجیتال دسترسی ندارد، شانس چندانی هم در بازار نیروی کار نخواهد داشت. اما دسترسی راحت و سریع به همه نقاط جهان، که لازمه رقابت در بازارهای بینالمللی است، ما را متوجه ارزش بازاری کل نیروی کار نمیکند. روند جهانیشدن سرمایهداری بارها درستی این موضوع را به ما ثابت کرده است. بالابودن نرخ تحرک یک جامعه لزوماً بهمعنای برابری بیشتر در آن جامعه نیست. یکدستی لازمه برابری نیست: قلاده، افسار و شلاق هم باعث یکدستی میشوند. دنیای دیجیتال ضمن برقراری ارتباط و اتصال، نابرابری و شکاف هم ایجاد میکند.
دنیای دیجیتال هم مثل سرمایهداری، داراها را از ندارها جدا میکند. این روزها کمتر کسی هست که توان خرید یک دستگاه رایانه را نداشته باشد. در واقع، مهمترین وجه ممیز داراها و ندارها قدرت است. ندارها قدرت ندارند. دیجیتالیشدن یک جامعه کمکی به توزیع عادلانه قدرت در آن جامعه نمیکند. در دنیای دیجیتال، عوض دوگانه سرمایهدار-پرولتاریا، بازار جهانی نوظهوری داریم که کارش ارزیابی و رتبهبندی دائم افراد است. اتفاقاً، فناوری دیجیتال بهتر از هر نظام طبقاتی دیگری در تاریخ میتواند به این شکاف قدرت دامن بزند.
اکنون قدرت چانهزنی ما در مناسبات مختلف اجتماعی و اقتصادی با کیفیت پردازنده دیجیتالمان تعیین میشود. برای مثال، این روزها دارنده یک گوشی هوشمند شانس بیشتری برای صرفهجویی در هزینه حملونقل خود دارد، مثلاً میتواند در اپلیکیشن کریگزلیست (Craigslist)، دنبال رانندگانی بگردد که کرایه کمتری میخواهند. همچنین، واضح است که بین چند معاملهگر، کسی که رایانهاش قدرت پردازش بالاتری دارد، معمولاً سود بیشتری میبرد.
رسیدن به برابری دیجیتال در چنین بستر ناهمواری تصورناپذیر است. در جوامعی که پرچمدار پیشرفتهای دیجیتال بودهاند، نشانی از رفع اختلاف طبقاتی نمیبینیم. مهمترین پیامد توسعه دیجیتال در یک جامعه تشدید دوقطبیشدن اجتماعی و اقتصادی آن است. نظام سرمایهداری در این مدت با سرعتی باورنکردنی در حال تولید و توزیع نوآوری بوده و بههمان نسبت، نابرابری نیز در جامعه افزایش یافته است: روزگاری اسبسواران بر عابران پیاده برتری داشتند، اکنون بمبافکنهای رادارگریز بر اتومبیلها برتری دارند. مشکل فقط ناعادلانهبودن فضای رقابتی نظام سرمایهداری نیست، مسئله مهمتر اصرار سرمایهداری در ورود به همه حوزههای زندگی است و دیجیتالیشدن جوامع فرصت این کار را بیش از پیش برای سرمایهداری فراهم کرده است.
اختلاف طبقاتی ناشی از پیشرفتهای دیجیتال منحصر به فرد یا جمعیت خاصی نیست و دیر یا زود همهمان در مسیر گسترش این شکاف قرار خواهیم گرفت. فناوریهای دیجیتال در توزیع گزینشی و نابرابر قدرت در جامعه نقش دارند و با اعطای قدرت بیشتر به قشر مرفه و و نادیدهگرفتن حاشیهنشینها ثبات جامعه را به مخاطره میاندازند. از جامعهای که شهروندش همزمان متصدی چند مقام اجتماعی و اقتصادی است، نمیتوان انتظار ثبات داشت. دانشجویانی که بدهی سنگینی به دانشگاهها دارند، به کمک رسانههای اجتماعی همدیگر را پیدا میکنند. اما بیشتر وقتشان صرف اشتراکگذاری رزومه یا امتیازدهی به رستورانها میشود تا برنامهریزی برای یک اعتصاب.
تا وقتی به این درک و باور نرسیم که بازیگران پشت پرده جامعه ما شبکهها هستند نه چند فرد مستقل، وضعیتمان به همین صورتی که هست میماند. موفقیت این گروهها و جمعیتهای آنلاین نیز عمدتاً در گرو موفقیت بازار است، درحالیکه ما در خلوت تنهایی خودمان شکست را تجربه میکنیم. توسعه و فراگیری دیجیتال در جامعه به دوقطبیشدن فزاینده اجتماعی و اقتصادی خواهد انجامید.
سیستم بهروزرسانی میشود
توسعه بازار و رقابت همواره با بالابردن میانگین تحرک اجتماعی جامعه نقش نوعی سوپاپ اطمینان را برای نظام سرمایهداری داشتهاند. ولی اکنون که کل جهان به یک بازار واحد بدل شده و سرمایه میان چند نخبه پخش شده است، شورشهای جدید با کدام نیرو قرار است مهار شوند؟
هنری فورد کارآفرینی بود که در مهار آخرین بحران عظیم سرمایهداری نقش مستقیم داشت. او با افزایش دستمزد کارگران و بالابردن نرخ تولید، کارگران را مصرفکننده محصول خودشان کرد و بهاینترتیب هم بازار محصولاتش را توسعه داد و هم مطالبات انقلابی جنبش کارگری را تضعیف کرد. حتی مستأصلترین کارگران هم ترجیح میدادند بهجای درگیرشدن در فعالیتهای انقلابی وارد بازی جدید فورد شوند.
مبارزات نسل بعدی کارگران در بستر جدیدی بهوقوع پیوست، زیرا تقاضای مصرفکنندگان نیز بهتبع تولیدکنندگان حول حق تعیین سرنوشت در بازار میگشت: هسته تقاضاهای اولیه درخواست بهرسمیتشناختن فردیت بود، که مورد موافقت قرار گرفت و بعدتر جای خود را به خودمختاری داد. این درخواستها با همراهی خردهفرهنگهایی چون «خودت انجام بده» ــ یا «رسانه خودت باش» ــ به اوج رسید، و مقارن شد با کوچکشدن حجم زیرساختهای مخابرات جهانی به قصد انعطافپذیرتر کردن کارگرانش.
الآن ما به آن مرحله رسیدهایم: رسانه خودمان هستیم و تقاضای خودمختاریمان هم پذیرفته شده است ــ اما هنوز آزاد نشدهایم. همانطور که اعتراضهای کارگران تولیدکننده فورد با تبدیلکردنشان به مصرفکننده فرو نشست، تقاضای مصرفکنندگان نیز با تبدیل آنها به تولیدکننده ضعیف و ضعیفتر شد. رسانههای قدیم ساختاری بالابهپایین و یکطرفه داشتند، اما ارزش رسانههای جدید شدیداً وابسته به محتوای تولیدی کاربران است. در عین حال، جهانیسازی و خودکارسازی بهتدریج مصالحهای را که با وساطت فورد میان سرمایهداران و ممتازان طبقه کارگر شکل گرفته بود، از بین برد و نهایتاً لشکری از نیروی کار زائد و مستأصل بر جا نهاد.
در وضعیت بیثبات کنونی، شرکتهایی چون گوگل مأمور بهروزرسانی سیاست سازشکارانه فورد هستند، البته با ابزارهای دیگری مثل نیروی کار رایگان و توزیع رایگان. فورد با تشویق کارگران به مصرف انبوه، آنها را به مشارکت هرچه بیشتر در بازی سرمایهداری دعوت کرد. گوگل با تبدیل همهچیز به یک کار بیمزد، همهچیز را بهرایگان در اختیار ما قرار میدهد. سیاست اعطای اعتبار فورد اینطور بود که با فروختن نیروی کار آینده و حتی فعلی کارگرها به خودشان، آنها را واجد شرایط مصرف میکرد. از طرفی، گوگل با حذف تمایز بین تولید، مصرف و نظارت، امکان کسب سود از کاربرانی را محقق کرد که احتمالاً هیچوقت پشیزی برای خرجکردن دستشان نخواهد آمد.
توجه بهخودیخود از مکملهای سرمایه مالی است. سرمایه مالی هم بدونشک مهمترین ارز در نظام اقتصادی ماست. توجه را میتوان جایزه افتخاری نوظهوری دانست که مستأصلان جامعه را به رقابت بر سر بردنش وامیدارد ــ کسانی که هرگز میلیونر نخواهند شد، اما [بهلطف نظام حاکم] رؤیای داشتن یک میلیون بازدید یوتیوب بر آنها حرام نشده است. توجه همان انگیزه جدیدی است که تولید بیوقفه نوآوری را، که از ملزومات سرمایهداری است، میسر کرده است. همانطور که در بازارهای مالی، شخصیتهای حقیقی و حقوقی شانس برابری دارند، اما قدرت نهایی در دستان آنهایی است که کنترل ساختارهای گردش توجه را نیز در دست دارند. برتری گوگل از درآمدهای تبلیغاتی یا فروش کالا بهدست نیامده، بلکه ثمره بهکارگیری سازوکارهایی است که جریان اطلاعات را کنترل میکنند.
با نگاهی انتقادی و کاوشگرانه به روند فعلی، تصور ظهور یک فئودالیسم دیجیتال چندان هم دور از ذهن نیست. در این نظام فرضی، گروه کوچکی از نخبگان کنترل سرمایه مالی و توجه را در دست دارد و دیکتاتوری خیرخواهانه رایانهها (انسان و هر چیز دیگر) اتصال اینترنت را تنها بهشرطی حفظ کرده که زمین بازی جمعیت زائد کره زمین باشد. همه برنامهها و برنامهنویسان قابلتعویض خواهند بود ــ هرچقدر امکان تحرک داخلی این ساختار سلسلهمراتبی بیشتر باشد، قویتر و ماندگارتر خواهند بود. ضمناً امکان چانهزنی بر سر صورتبندی این ساختار بهکلی منتفی است. فعالیت اصلی بقیه مردم مشارکت ظاهراً افقی و داوطلبانه در پروژههای پالایش برنامهنویسی است.
فئودالیسم دیجیتال خیلی راحت میتواند تحت لوای دموکراسی مستقیم، با ادعای بهرسمیتشناختن حقوق شهروندی و مشارکت، و معرفی خود بهعنوان بدیلی برای سرمایهداری لجامگسیخته وارد زندگی ما شود. کسانی که رؤیای امنیت شغلی و یک درآمد حداقلی تضمینشده دارند یا بابت استفادههای منفعتطلبانه از «دادههای شخصی»شان خواهان دریافت غرامت هستند، باید درک کنند که این خواستهها تنها بهدست یک دولت نظارتی تمامیتگرا قابل تحقق است ــ و بدانند که حتی طرح این خواستهها نهایتاً منجر به مشروعیت نظارت و قدرت دولت خواهد شد، حتی اگر هرگز با آنها موافقت نشود. دولتمردان با دستیازی به لفاظی شهروندی دیجیتال، در صدد توجیه طرح ملی نقشهنگاریشان از همه شهروندان برخواهند آمد، طرحی که قرار است به تسهیل پیادهسازی شیوههای نوین کنترل و گنجاندن شهروندان در یک تیپ شخصیتی آنلاین بهمنظور تحقق تصورات خودشان از یک شهروند مطیع و قانونمدار کمک کند. «شهرهای هوشمندی» که قرار است هر طور شده نظم الگوریتمی به دنیای آفلاین و زندگی روزمرهمان تزریق کنند، ضرورت رشد ناپایدار سرمایهداری معاصر را با الزامات جدیدی جایگزین میکند: نظارت، وفقپذیری، مدیریت.
در این دیستوپیای تصویرشده، پروژه دیجیتالِ تقلیل جهان به یک بازنمایی و پروژه دموکراسی نمایندگی، که در آن فقط نمایندگانی شانس برخورداری از قدرت اجرایی دارند که سرشان را پایین بیندازند و کارهایی را انجام دهند که ازشان خواسته شده، هر دو یک هدف را دنبال میکنند. هر دو پروژه ذاتاً با هر چیزی که قابل محاسبه و تقلیل نباشد تعارض دارند و هر دو اصرار دارند که همه انسانها را در یک تیپ شخصیتی جای دهند و با همه با استاندارد یکسانی رفتار کنند. این پروژهها در مقام بخش جداناپذیری از دموکراسی الکترونیک، برای طیف گستردهای از شهروندان فرصت شرکت در انتخابات فراهم میکنند، اما از آن طرف امکان هرگونه نقد یا تردیدی را نسبت به زیرساختهای حاکم میبندند ــ یک نظام هر چقدر مشارکتپذیرتر باشد مشروعیت بیشتری دارد. هیچ تعریفی از مفهوم شهروندی وجود ندارد که تلویحاً وجود یک طرف محروم در جامعه را نپذیرفته باشد و به همین ترتیب، هر تعریفی از مفهوم مشروعیت سیاسی در دل خودش مؤید وجود یک بخش نامشروع در جامعه است.
آزادی راستین یعنی اینکه هیچکس غیر از خود ما حق دخالت در سبک زندگی و شکل روابط روزمرهمان را نداشته باشد، یعنی هر کس بتواند آزادانه چارچوبهای مفهومی زندگی خود را تعریف کند و فارغ از دخالت دیگران به فرمولبندی پرسشها و پاسخهای مربوطه بپردازد. این چیزها هیچ ربطی به داشتن نمایندهای بهتر یا میل به مشارکت بیشتر در تثبیت نظم حاکم ندارند. دفاع و طرفداری از یک نظام دیجیتال فراگیر و دولتی «دموکراتیک» همواره بهنفع کسانی تمام میشود که قدرت و ابزارهای لازم و کافی برای مشروعیتبخشی به ساختارهای حاکم دارند.
سادهلوحانه است که فکر کنیم ابزارهایی که در اصل برای حکمرانی بر ما ساخته شدهاند، روزی عصای دستمان شوند و در خلع اربابانمان به ما کمک کنند. در همه انقلابها، سرچشمه بیشتر تصمیمها و قضاوتهای غلط درباره نهادهایی مانند پلیس و دادگاه و زندان دقیقاً همین باور کودکانه بوده است. ابزارهای رهایی باید در جریان مبارزه و بهدست خود مبارزان ساخته و پرداخته شوند.
شبکههای اجتماعی
درک ناقص ما از نظام دیجیتال به پرورش این ایده دامن زده که نظام دیجیتال آتی بدون شک از عهده رفع تمام نیازهامان برخواهد آمد، چون به برکت همین دنیای دیجیتال است که سفارشهای فعلیمان در کسری از ثانیه به دستمان میرسند. کافی است در همین مسیر تخیلی توسعه دیجیتال باقی بمانیم تا در آیندهای نهچندان دور نظامی داشته باشیم که رأیدادن را آنقدر راحت کرده که دوست داریم همیشه رأی بدهیم، کارکردن را چنان لذتبخش کرده که دوست داریم همیشه کار کنیم، فرایند تولید و توزیع را چنان کارآمد ساخته که کسی از خریدکردن سیر نمیشود، و محیط زندانها بهقدری دلچسب شده که هیچکس نمیخواهد از آنجا دل بکند. ازقضا، هیچکدام از سناریوهای خیالپردازانهای که برای سفر به درون رایانهها حاضرند روح را از جسم جدا کنند روی این موضوع لیبرال دست نگذاشته است: بلااستثنا هر نسخه پسااومانیسمی که به ما پیشنهاد شده، گرایشهای نئولیبرالیستی داشته است.
تدریجیگرایانِ۲ لیبرال که مدافع حریم خصوصی آنلاین و بیطرفی شبکهاند فردیت همه افراد جامعه را بهرسمیت میشناسند، بهخصوص قربانیان نقض حریم خصوصی را. اما تا زمانی که ما بر اساس پارادایم «حقوق بشر» عمل کنیم، تلاش ما برای سازماندهی در برابر نظامهای کنترل دیجیتال فقط منطق آنها را بازتولید میکند. رژیمهای مبتنی بر قانون اساسی و همه منشورهایی که اکنون در آستانۀ انقراضند فقط حامی سوژه لیبرال یا همان فرد نبودند ــ این سوژه را ابداع کردهاند. هر یک از بندهای حقوق سوژه لیبرال متضمن شبکهای از خشونت نهادی است که بناست هر یک از بندهای حقوق سوژه لیبرال به شبکهای از خشونت نهادی میماند که قرار است دوام فردیت و فردگراییهای موجود را تضمین کند ــ مثل افراز املاک خصوصی، محفوظ بودن اتاقهای رأیگیری و سلولهای زندان.
همین شبکهبندیهای متظاهرانۀ زندگی روزمره بیش از هر چیز دیگری مؤید ضعف و شکنندگی فردگرایی لیبرال است. این «منیّت» دقیقاً از کجا شروع و تمام شد؟ از کِی دانش و معرفتم تا این حد تحت تأثیر موتورهای جستوجو قرار گرفت و افکارم اینطور اسیر بهروزرسانیهای آنلاین شد؟ اما ما همواره ترغیب شدهایم که داستان زندگی خود را بهصورت یک آگهی بزرگ تبلیغاتی درآوریم و بین مردم منتشر کنیم، باشد که مرهمی بر این فردیت مسلول و متزلزلمان باشد. هویت آنلاین ما فرم ارتجاعگرایانهای است که امیدواریم با عرضه و فروش آن آخرین سوسوهای اخگر سوژگیِ لیبرالمان را حفظ کنیم. میتوانید اسمش را بگذارید «اقتصاد هویت».
اما اینجا ابژه استثمار و سوژه طغیانگر هر دو از جنس شبکه هستند. هیچکدامشان هم شباهتی به فردِ لیبرال ندارند. کشتی بردگان و قیام بردگان هر دو شبکههاییاند متشکل از برخی جنبههای اغلب آدمها. تفاوت آنها نه در انواع مختلف آدمها که در اصول مختلف شبکهسازی است. منظری که بازنمایی دیجیتال برای وادیدنِ فعالیتهای خودمان فراهم میآورد به ما امکان میدهد تصریح کنیم که داریم تعارضی را دنبال کنیم که میان اصول رقیب برای سازماندهی در کار است نه میان شبکهها یا افراد مشخص.
شبکههایی که بر اساس آموزههای لیبرالیسم تولید و سپس پنهان شدهاند بلااستثنا ساختاری سلسلهمراتبی دارند. لیبرالیسم همواره از پابرجایی هرم نابرابری استقبال کرده است و چه بهتر که این پابرجایی معلول بزرگی نسبت قاعده به ارتفاع این هرم باشد. آرزوی ما تسطیح اهرام و ریشهکنکردن سلطهگری و سلطهپذیری است. ما بههیچوجه نمیگوییم ثروتمندان داراییهای خود را به فقرا بدهند؛ ما بهدنبال برداشتن حصارها هستیم. هیچکس نمیتواند بهقطع ادعا کند که دنیای دیجیتال ذاتاً سلسلهمراتبی است، زیرا ما چیزی بهنام «ذات» نمیشناسیم؛ فقط میدانیم که دنیای دیجیتال از بدو ظهورش تا به الآن عملکردی سلسلهمراتبی داشته، که دلیلش هم واضح است: دنیای دیجیتال روی پایههای لیبرالیسم بنا شده است. اگر روزی امکان ظهور یک دنیای دیجیتال کاملاً متفاوتی میسر شد، قطعاً بر پایههای متفاوتی مستقر خواهد شد.
نسخهبرداری از فناوریهای موجود دردی از ما دوا نمیکند، ولو نسخههای جدید از نسخه اصلی بهتر هم باشند. ما بیش از هر چیز نیازمند یک بستر خوب و پایدار برای روابطمان هستیم. فناوریهای نو هیچ فایدهای برایمان نداشتهاند و نخواهند داشت. برای ما، فناوریهایی مفید محسوب میشوند که در تشکیل و تثبیت مناسبات جدید یاریمان کنند.
شبکههای اجتماعی پیش از ظهور اینترنت هم وجود داشتند. عادتهای مختلف اجتماعی و الگوهای مختلفِ منطقی هستند که نهایتاً جایگاه هر کدام از ما را در این شبکه تعیین میکنند. شناخت و درک درست مناسبات انسانی، که بر اساس تحرک و پویایی ایجاد شده، نه هویت و ایستایی، کمکمان میکند که مسئله حقوق فردی را برای همیشه فراموش کنیم و با دور زدن نظام منطقی مولّد دیجیتال و شکافهای درونیاش، فاز جدیدی از فعالیتهای جمعی شروع کنیم.
عقبنشینی نیروی سرکوب
هر کنشی لاجرم واکنشی برمیانگیزد که شدتی برابر و جهتی برعکس دارد. هر فرایند ادغامی هم محرومیتهای جدیدی همراه خود میآورد؛ منزویشدهها دنبال یکدیگر میگردند. هر شکل جدیدی از کنترل محلهای شورش تازهای ایجاد میکند. در دو دهه اخیر، زیرساختهای نظارتی و امنیتی ایالات متحده بهنحوی تصاعدی توسعه یافتهاند، اما آیا صلح جهانی هم به همان میزان بهبود یافته ــ ازقضا برعکس، اجبار بیشتر به بیثباتی و ناآرامی شدیدتر میانجامد. پروژه کنترل جمعیت جهان با دیجیتالیکردن تعاملها و زیستمحیطها در واقع یک راهبرد مقابلهای (پیشگیرانه، مقابلهبهمثل، رقابتی، برتریجویانه) برای سرکوب شورشهایی است که وقوعشان در پی دورههایی از قطبش اقتصادی، انحطاط اجتماعی و ویرانی زیستمحیطی، که مسببِ هر سهشان سرمایهداری است، ناگزیر است.
از سال ۲۰۱۰ به اینسو، شاهد موجی از شورشهای گسترده در گوشهوکنار جهان بودهایم ــ از تونس و مصر گرفته تا یونان و اسپانیا، جنبش اشغال در سرتاسر جهان و اخیراً هم در ترکیه و برزیل. بهعقیده خیلیها، این شورشها تا حد زیادی محصول توسعه شبکه دیجیتال بودهاند. اما در عین حال، میتوان آنها را واکنشی به دیجیتالیشدن و نابرابریهای برآمده از آن نیز قلمداد کرد. هر خبر تازهای که از اردوگاههای اشغال درمیآمد بلافاصله در سراسر جهان مخابره میشد، اما ساکنان این اردوگاهها بهدلیل خشمی که نسبت به پدیدههای مجازی (و فقط مجازی) داشتند سر از آنجا درآورده بودند ــ یا اینکه فقر یا بیخانمانی امکان دسترسیشان را به دنیای دیجیتال از بین برده بود. وگرنه تا قبل از سال ۲۰۱۱، واقعاً چه کسی میتوانست حتی تصور تحقق یک جنبش جهانی بهواسطه شبکه اینترنت را بکند؟
این تنها نمونه بسیار کوچکی از واکنشهایی است که درهمتنیدگی روزافزون زندگی با شبکه دیجیتال در پی خواهد داشت. نتایج از پیش تعیینشده نیست، اما میتوانیم مطمئن باشیم که فرصتهای جدیدی برای مردم وجود خواهد داشت تا در خارج و علیه منطق سرمایهداری و کنترل دولتی گرد هم آیند. همانطور که شاهد ظهور شهروندی دیجیتال و بازار هویت هستیم، اجازه دهید با این سؤال شروع کنیم که افراد غیرشهروندی که از نظر دیجیتالی حذف شدهاند به چه فناوری هایی نیاز دارند. ابزارهای مورد استفاده در طول مبارزه در پارک گزیِ استانبول در تابستان ۲۰۱۳ میتواند نقطه شروعی ساده باشد. چگونه میتوان از نقشهبرداری اعتراض به ابزارهایی رسید که برای قیام و بقا ضروریاند، بالاخص جایی که قیام و بقا در هم بافته و یکی میشوند؟ با نگاهی به مصر متوجه میشویم به ابزارهایی نیاز است که میتوانند روند اشتراکگذاری مواد غذایی را هماهنگ کنند ــ یا ارتش را از کار بیندازند.
درک گسترش دنیای دیجیتال بهعنوان مجموعهای از پتانسیل ما بهمعنای توقف استفاده از فناوری دیجیتال نیست. بلکه بهمعنای تغییر منطقی است که با آن برخورد میکنیم. هرگونه تصویر مثبت از آیندۀ دیجیتال به خدمت تداوم بخشیدن و امیددادن به نظم حاکم درمیآید؛ دلیل مشارکت در عرصه دیجیتال از بینبردن نابرابریهایی است که تحمیل میکند. بهجای ایجاد پروژههای دیجیتال با هدف ترسیم دنیایی که میخواهیم ببینیم، میتوانیم شیوههای دیجیتال را دنبال کنیم که کنترل را مختل میکند. بهجای آنکه از حقوق یک طبقه دیجیتال جدید دفاع کنیم ــ یا همه را از طریق شهروندیِ جهانشمول در چنین طبقهای بگنجانیم ــ میتوانیم از قیامهای معاصر که قدرت را بهصورت ریشهای بازتوزیع میکنند، از محرومان الگوبرداری کنیم.
برنامهنویسان که یک طبقه قلمداد میشوند، امروز همان جایگاهی را دارند که بورژواها در سال ۱۸۴۸ داشتند: به قدرت اجتماعی و اقتصادیای رسیدند که تناسبی با نفوذ سیاسیشان نداشت. در انقلابهای سال ۱۸۴۸، بورژوازی با حمایت از نظم و قانونی که علیه کارگران فقیر بود، بشریت را به دو قرن بدبختی بیشتر محکوم کرد. برنامهنویسانی که شیفته انقلاب اینترنت شدهاند امروز حتی میتوانند بدتر از بورژواها عمل کنند: آنها ممکن است به بلشویکهای دیجیتالی تبدیل شوند که تلاششان برای خلق یوتوپیایی دموکراتیک به آخرین حد توتالیتاریسم بینجامد.
از طرفی، اگر بخش مهمی از برنامهنویسان به مبارات واقعی بپیوندند، آینده بار دیگر به نفع همه رقم خواهد خورد. اما این بدان معناست که دنیای دیجیتالی را که میشناسیم کنار بگذاریم. یوتوپیای دیجیتال را ترک کنید.
منبع: CrimethInc
پینوشتها:
۱. نیلوفرخواران (lotus-eaters) استعاره از مردم لذتطلب و بیغم و خوابزده است که هدفها و دغدغههای اصیل خود را فراموش کرده و غرق لذت شدهاند. طبق اسطورههای یونانی، نیلوفرخواران مردمانی بودند که در اثر یک حادثه دریایی، سر از جزیرهای اسرارآمیز وسط ناکجاآباد درآوردند. پوشش گیاهی غالب آن منطقه نوعی درخت نیلوفر آبی بود که گلها و میوههایش خاصیت مخدر داشتند. هر که وارد این جزیره میشد، پس از خوردن این گلها نشئه میشد و خانه و کاشانه و عزیزان خود را فراموش میکرد و دیگر هیچ تمایلی به بازگشت نداشت. م
۲. طرفداران این نظریه بر این باورند که تغییر بهتدریج و گامبهگام روی میدهد نه یکباره و ناگهانی. م
---ترجمه و تخلیص: آریا اسدی
مبدأ: bazkhord.org/7204
Comments
June 26, 2025 23:10