اغلب این پرسش را میشنویم: «در یک جامعهٔ کمونیستی که پول و دستمزد حذف میشود چه دلیلی وجود دارد که کسی از خواب ناز بیدار شود و برود کار کند؟ مگر نمیشود که همه تا شب پای تلویزیون علّاف بنشینند؟»
این سوال اگرچه به ظاهر ساده است؛ ولی در واقع به یکی از اساسیترین پیشفرضهایمان ما دربارهٔ ماهیت کار و انگیزه میپردازد. پاسخ این است که جامعهای که ما تصوّر میکنیم و بر همکاری و برابری مبتنی است نه تنها انگیزه را نابود نمیکند؛ بلکه برای نخستین بار انگیزههای واقعی و انسانی را آزاد میسازد.
برای درک این موضوع، باید نخست نگاهی انتقادی به ماهیت کار در نظام کنونی بیندازیم.
کار در نظام سرمایهداری: بردگی دستمزد
اگر امروز احساس میکنیم افراد تنها برای پول درآوردن کار میکنند به این دلیل است که نظام اقتصادی حاکم، کار را به ضرورتی صرفاً برای بقا تبدیل کرده است. پیر کروپوتکین فیلسوف و دانشمند کمونیست آنارشیستی در کتاب کلاسیکش «تسخیر نان» به درستی تحلیل میکند که اکثریت مردم در این نظام از دستاور واقعی کار خود محروم شدهاند.
کار در چنین شرایطی:
- بیمعناست: افراد برای هدفی که به آن باور ندارد و تنها برای انباشت سود برای عدهای قلیل کار میکنند.
- بیگانهساز است: افراد را از محصول کارشان، همکارانشان و خلّاقیت ذاتیشان بیگانه میکند.
- تحقیرآمیز است: ارزش افراد به عنوان انسان، به بازدهی و سودآوری آنها تقلیل مییابد.
پس تعجّبی ندارد که تنها انگیزهٔ بسیاری از افراد در این چارچوب فرار از گرسنگی و بیخانمانی بوده و از این رو آرزوی نهاییشان فرار از کار طاقتفرسا و عّلافی! این واکنشی کاملاً طبیعی به نظامی کاملاً غیرطبیعی است.
فراسوی پول: انگیزههای ذاتی
کروپوتکین بر خلاف روایت رایجی که انسان را ذاتاً خودخواه و رقابتجو میداند در کتاب بینظیرش «یاری متقابل: عامل تکامل» با انبوهی از شواهد تاریخی و طبیعی ثابت میکند که همکاری و احساس تعلّق اجتماعی*، قویترین عوامل بقا و شکوفایی جانداران در این کرهٔ خاکی بودهاند.
انسان به طور طبیعی انگیزه دارد که:
- سودمند باشد: احساس کند وجودش برای جامعه مفید بوده و نقشی معنادار ایفا میکند.
- خلّاق باشد: ایدههایش را محقّق کند، چیزی نو آفریده و اثری ماندگار از خود به جا بگذارد.
- مورد احترام باشد: جایگاه و کرامت خود را با همکاری با دیگران در جامعه تثبیت کند.
به کودکان بنگرید. آیا با انگیزهٔ مالی راه میافتند یا حرف میزنند؟ خیر! بلکه این کارها را با انگیزهای درونی و ذاتی برای کشفِ جهان و برقراری ارتباط با اطرافیانشان انجام میدهند. این میل به مشارکت و خلّاقیت در تمام عمر ما جاری است؛ ولی نظام سرمایهداری با کار اجباری و بیروح سرکوبش میکند.
نه به آرمانشهر: مدل جامعهٔ مبتنی بر همکاری
حال جامعهٔ جدید چگونه انگیزههای سرکوب شده را آزاد میکند؟
۱. دگرگونی مفهوم کار ضروری
تمامی کارهای ضروری برای ادارهٔ جامعه (از تولید غذا و پوشاک گرفته تا ارائهٔ خدمات بهداشتی و آموزشی) اگر به صورت عقلانی، مشارکتی و با بهرهگیری از فناوریهای پیشرفته سازماندهی شوند به ساعات کاری بسیار کمی از هر فرد نیاز خواهند داشت. کروپوتکین تخمین زده بود که در زمان خودش و با فناوریهای ابتدایی آن زمان، ۴ تا ۵ ساعت کار روزانه برای تأمین رفاه کل جامعه کافیست. این یعنی زمان آزاد فراوان برای همه.
۲. اقتصاد بر پایهٔ داوطلبی و اشتیاق
فعّالیتها در چنین جامعهای به دو دسته تقسیم میشوند:
آ) مسئولیتهای اجتماعی
اینها همان کارهای ضروریند که به صورت چرخهای، داوطلبانه و با بهترین شرایط ممکن به دست اعضای جامعه انجام میشوند. وقتی مردم بدانند این کار مستقیماً منجر به به رفاه خودشان، عزیزانشان و جامعهشان میشود دیگر به آن نه به چشم بار اضافی که خدمت جمعی مینگرند.
ب) فعّالیتهای داوطلبانه و خلّاقانه
اینجا قلمروی شکوفایی واقعی انسان است. وقتی دیگر مجبور نباشید وقت خود را برای زنده ماندن بفروشید چه میکنید؟
- شاید عشق به آشپزی به فعالیت داوطلبانه در آشپزخانهای جمعی سوقتان دهد تا لذّت غذایی خوب را با اطرافیانتان تقسیم کنید.
- شاید کنجکاوی علمیتان شما را به پژوهشگری داوطلب در یک پژوهشکدهٔ اجتماعی تبدیل کند.
- شاید عشق به کودکان ترغیبتان کند کارگاه آموزشی داوطلبانهای را برای بچههای جامعه سامان دهید. دوران همهگیری کرونا یک آزمایش طبیعی کوچک بود… وقتی بسیاری از مردم به اجبار از کارهای بیمعنای روزمره رها شدند چه دیدیم؟ شاهد انفجار خلّاقیت، کمکهای داوطلبانه در تولید ماسک برای همسایگان، تشکیل گروههای خودجوش کمکرسانی، تولید محتواهای هنری، فرهنگی و آموزشی بودیم. این فطرت واقعی انسان است؛ زمانی که از قید اجبار مالی رها شود!
نتیجهگیری
بنابراین در پاسخ به این پرسش که «بدون پول چه انگیزهای برای کار وجود دارد؟» میتوان گفت:
«جامعهای که بر پایهٔ همکاری و مالکیت جمعی بنا شده “کار را از یک اجبار کمرشکن به یک فعّالیت معنادار تبدیل میکند. انگیزه دیگر ترس از گرسنگی نیست؛ بلکه میل طبیعی انسان به سودمندی، خلّاقیت و تعلّق خاطر است. وقتی فرد مالک واقعی زندگیش و عضوی کامل از جامعه باشد، علّافی به عنوان آرزوی نهایی محو شده و جایش را به اشتیاق برای مشارکت، کشف و ساختن جامعهای غنیتر میدهد.»
این یعنی آزادی حقیقی: شکوفایی استعدادها در مسیری که هم به سود خود و هم به سود جمع است.
Comments
No comments yet. Be the first to react!